هنرمندان

جستجو

هنرمندان

ترتیب نمایش
پر بینندهپر امتیازجدیدترین
روزها
امروزهفته اخیرماه اخیرسال اخیرهمه روزها
گوشه های از زندگی دیکنز؛ او عاشق بود اما به عشقش نرسید
25':20''
2542 0
گوشه های از زندگی دیکنز؛ او عاشق بود اما به عشقش نرسید
کانال :
به بهانه تولد نویسنده بزرگ دوران چارلز دیکنز پر خاطره و دوست داشتنی این ویدئو را ببینید دیکنز نویسنده ای از دل مردم بود زندگی شبیه به بسیاری از ما داشت و شاید هم برای همین است که داستان هایی مثل الیور توییست و دیوید کاپر فیلد و آرزوهای بزرگش این قدر معروف و خواندنی هستند او عاشق شد اما خانواده اش گفتند این دختر وصله خانواده ما نیست دیکنز در سال ۱۸۲۹ دلدادهٔ دختری به نام ماریا بیدنل شد اما والدین ماریا او را از لحاظ اجتماعی در سطحی نازل‌تر از خود یافتند این دل باختگی و برخوردی دیگر با او در میان سالی دیکنز بعدها در عشق شخصیت معروف رمانش دیوید کاپرفیلد به دختری به نام دورا بازتاب یافت دیکنز به بیماری اش بی اعتنا بود بی‌اعتنایی او به هشدارها فلج جزئی - ناتوانی در خواندن حروف سمت چپ و لنگش روزافزون پای چپ تا بدان‌جا پیش رفت که در سال ۱۸۷۰ اقدام به یک رشته کتاب‌خوانی جدید نمود دیکنز در ۱۵ مارس برای آخرین بار سرود کریسمس را خواند و سرانجام در ۹ ژوئن ۱۸۷۰ در حالی‌که ادوین درود به پایان نرسیده بود به‌طور ناگهانی از جهان رفت
دکلمه ای با کلام دلنشین «هوشنگ ابتهاج»
00':45''
160497 45
دکلمه ای با کلام دلنشین «هوشنگ ابتهاج»
کانال :
من پس‌ از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم آه هوشنگ ابتهاج
سامان گلریز با چمدانی از کتاب به «کتاب باز» رفت
34':10''
3419 1
سامان گلریز با چمدانی از کتاب به «کتاب باز» رفت
کانال :
سامان گلریز را همه ما با غذاهای خوشمزه و متفاوت و گاه عجیب و غریبش می شناسیم او این بار در برنامه کتاب باز حرف های جالبی درباره مطالعه و غذا و چیزهای دیگر می زند که شنیدن و دیدنش در این شب های بلند زمستان قطعا شیرین خواهد بود
سخنان محمدرضا شجریان درباره «مولانا»
03':06''
12266 3
سخنان محمدرضا شجریان درباره «مولانا»
کانال :
سخنان نغز استاد شجریان درباره مولانا از اشعار مولانا خوشم میاد چون گردن کلفتی می کنهبردگی نمی کنه
زادروز چهره ماندگار موسیقی ایران مبارک
08':45''
4832 0
زادروز چهره ماندگار موسیقی ایران مبارک
کانال :
امروز ۱ دی ماه مصادف با هشتاد و هشتمین سالروز تولد استاد محمد نوری خواننده ی نامدار فقید است محمد نوری موسیقی را زبانی جهانی و از آن تمام اقوام و ملت‌های روی زمین می‌دانست و از همین رو به اقتباس و الهام از هنر کلاسیک غرب معتقد برنده جایزه خورشید طلایی ۵۰ سال صدای متفاوت و ماندگار در سال ۷۸ از جشنواره مهر و دارای مدرک درجه یک هنری خوانندگی از شورای عالی ارزیابی کشور و وزارت ارشاد بود وی در سال ۱۳۸۵ چند سال پیش از مرگش به عنوان چهرهٔ ماندگار برگزیده شد محمد نوری یکی از شاگردان مرحوم فاخره صبا بود محمد نوری طی پنج دهه بیش از سیصد قطعهٔ آوازی اجرا کرد او همچنین به تقریر و ترجمهٔ مقالات و سرودن اشعاری برای ترانه پرداخت محمد نوری در سال‌های پایانی عمر چند اجرا به نفع بیماران خاص داشت وی ترانه‌های زیادی با تم میهنی چون جان مریم شالیزار واسونک جمعه بازار ایران را اجرا کرده‌است[۵] یکی از مهم‌ترین و معروف‌ترین ترانه‌های وی جان مریم نام دارد که آهنگ زیبای آن از ساخته‌های خود نوری است
شعرخوانی زیبای فرزند مرحوم چایچیان
01':52''
2644 0
شعرخوانی زیبای فرزند مرحوم چایچیان
کانال :
شعرخوانی زیبای فرزند مرحوم حبیب الله چایچیان در مراسم ختم ایشان در مسجد ارک تهران
شاعر ' آمدم ای شاه پناهم بده' دار فانی را وداع گفت
04':36''
5241 0
شاعر ' آمدم ای شاه پناهم بده' دار فانی را وداع گفت
کانال :
تسنیم حبیب‌الله چایچیان شاعر پیشکسوت امروز ۹ آبان‌ماه در ۹۴ سالگی دار فانی را وداع گفت بحبیب‌الله چایچیان پیشکسوت شعر آیینی ساعاتی پیش درگذشت حبیب‌الله چایچیان زاده 1302 متخلص به حسان شاعر و مرثیه سرای اهل بیتع بیشتر سروده‌هایش در مدح و مرثیۀ اهل بیتع بود او به تاثیرپذیری از اندیشه‌های علامه امینی و عسکری بارها اشاره کرد و بارها از سوی علامه امینی و رهبر معظم انقلاب مورد تحسین و تشویق قرار گرفته بود امشب شهادت نامه عشاق امضا می‌شود و آمدم‌ ای شاه پناهم بده از سروده‌های معروف این شاعر فقید و خوش طبع بوده است دیوان اشعار او در سه جلد به چاپ رسیده است مراسم تشییع پیکر زنده‌یاد چایچیان فردا 10 آذرماه ساعت 8 صبح از مقابل بیمارستان شهدای تجریش با حضور جمعی از مسئولان و اهالی فرهنگ به سمت بهشت زهراس برگزار می‌شود زندگی و تحصیلات حبیب الله فرزند محمدحسین در سال 1302 در تبریز زاده شد شش ساله بود که همراه خانواده‌اش به تهران مهاجرت کرد چایچیان تحصیلات خود را در تهران در مدرسه ایران و آلمان به پایان رساند سپس به استخدام بانک ملی ایران درآمد شعر نخستین شعری که سرود در 15 سالگی و در رثای پدرش بود پدرم رخت از این جهان بربست‌کمرم از غم و محن بشکستمی‌کنم لیک شکر یزدان راگر پدر نیست باز مادر هست چایچیان با تشویق مادرش به سرودن اشعار در مدح و مرثیه ائمهع پرداخت وی پس از سفر به کربلا فقط به سرودن مدح‌های آل علیع پرداخت و آثار دیگرش را در آتش مورد توجه جامعه مذهبی ایران و پارسی‌زبانان قرار گرفت آثار گل‌های پرپر خزان گلریز باغستان عشق سایه‌های غم‌ای اشک‌ها بریزیدجلد اول دیوان اشعار خلوتگاه راز جلد دوم دیوان اشعار چهل حدیث جالب از علی بن ابی‌طالبع و جلد سوم دیوان اشعار از جمله آثار او است وی کتاب بطلۀ کربلا اثر دکتر بنت الشاطی را با نام زینبسلام الله علیها بانوی قهرمان کربلا به فارسی ترجمه نمود فاطمه زهرا ام‌ابیها مجموعه‌ای از مطالب علامه امیدی درباره حضرت زهراس است که توسط وی گردآوری شد ارتباط با عالمان دینی به گفته خود مرحوم چایچیان زمانی که علامه امینی در نجف ساکن بوده است نامه‌هایی به او می‌فرستاده و او را شاعر اهل بیت خطاب می‌کرده است کریم دستمالچی او را به عبدالحسین امینی معرفی کرده است علامه امینی از کسانی است که چایچیان را مورد تحسین و تشویق قرار داد وسیله آشنایی وی با علامه امینی شعری بود که از زبان عباس بن علیع در شب عاشورا خطاب به امام حسینع سروده است چایچیان نیز اشعاری را درباره الغدیر علامه امینی و کتابخانه او سروده است دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم بر سر بالینت امشب از غم فردا بسوزم دوست دارم هاله باشم تا ببوسم روی ماست یا شوم پروانه از شوق تو بی‌پروا بسوزم دوست دارم ماه باشم تا سحر بیدار باشم تا چو مشعل بر سر راهت درین صحرا بسوزم دوست دارم سایه باشم تا در آغوشم بخوابی چشم دوزم بر جمالت ز آن رخ گیرا بسوزم چایچیان به تاثیر پذیری خود از اندیشه‌های علامه عسکری نیز اشاره داشت او بارها در حضور رهبر انقلاب شعر خواند و مورد تشویق ایشان نیز قرار گرفت نمونه‌ای از شعر امشب شهادت نامۀ عشاق امضا می‌شود فردا ز خون عاشقان این دشت دریا می‌شود امشب کنار یکدگر بنشسته آل مصطفی فردا پریشان جمعشان چون قلب زهرا می‌شود آمدم‌ای شاه پناهم بده خط امانی ز گناهم بده ای حرمت ملجأ درماندگان دور مران از در و راهم بده
شعر پر احساس شمس لنگرودی را با صدای خودش بشنوید
03':13''
111809 55
شعر پر احساس شمس لنگرودی را با صدای خودش بشنوید
کانال :
من این راه دراز را آمدم که تو را ببینم زمین شخم زده را دیده ام پاره خشت و ماه بریده را دیده ام شگفت کودکان و پایمال علف ها را دیده ام باد را دیده ام و تو را ندیدم شمسلنگرودی
گفت‌وگو با «شمس لنگرودی» به مناسبت تولدش
06':21''
3178 0
گفت‌وگو با «شمس لنگرودی» به مناسبت تولدش
کانال :
ایسنا بیست‌وششم آبان سالگرد تولد ۶۷سالگی شمس لنگرودی است شاعری که می‌گوید جهان عوض شد و او و شعرش هم عوض شدند حالا براساس آن چیزی که دارد زندگی می‌کند نه توقع‌ها و آرزوهایش ما به مناسبت سالگرد تولد شمس لنگرودی با این هنرمند گفت‌وگویی داشته که نسخه ویدئویی کوتاه و کامل آن را در ادامه مشاهده می‌کنید
صوت/ شعر شنیدنی- «آی آدم ها» از نیما یوشیج
04':30''
30751 16
صوت/ شعر شنیدنی- «آی آدم ها» از نیما یوشیج
کانال :
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید یکنفردر آب دارد می سپارد جان یک نفر دارد که دست و پای دائم‌ میزند روی این دریای تند و تیره و سنگین که می‌دانید آن زمان که مست هستید از خیال دست یابیدن به دشمن آن زمان که پیش خود بیهوده پندارید که گرفتستید دست ناتوانی را تا توانایی بهتر را پدید آرید آن زمان که تنگ میبندید برکمرهاتان کمربند در چه هنگامی بگویم من یک نفر در آب دارد می‌کند بیهود جان قربان آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید نان به سفرهجامه تان بر تن یک نفر در آب می‌خواند شما را موج سنگین را به دست خسته می‌کوبد باز می‌دارد دهان با چشم از وحشت دریده سایه‌هاتان را ز راه دور دیده آب را بلعیده درگود کبود و هر زمان بیتابش افزون می‌کند زین آبها بیرون گاه سر گه پا آی آدمها او ز راه دور این کهنه جهان را باز می‌پاید می زند فریاد و امید کمک دارد آی آدمها که روی ساحل آرام در کار تماشایید موج می‌کوبد به روی ساحل خاموش پخش می‌گردد چنان مستی به جای افتاده بس مدهوش می رود نعره زنان وین بانگ باز از دور می‌آید ” آی آدمها “… نیما یوشیج
شعری زیبا از زبان «هوشنگ ابتهاج»
00':23''
38051 18
شعری زیبا از زبان «هوشنگ ابتهاج»
کانال :
آری آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنی هرگز را تو چرا بازنگشتی دیگر هوشنگ ابتهاج
شعر زیبای «امشب تمام عاشقان را دست به سر کن» با صدای محمد صالح علاء
01':35''
36138 2
شعر زیبای «امشب تمام عاشقان را دست به سر کن» با صدای محمد صالح علاء
کانال :
استاد محمد صالح علاء در همه زمینه های فرهنگی و هنری عالم است و صاحب نظر در کنار هنر بازیگری و کارگردانی سینما و تلویزیون همیشه دغدغه او سرودن شعر و ترانه است بسیاری از ترانه های او توسط خوانندگان خارج و داخل کشور اجرا شده که بسیار هم مورد توجه قرار گرفته است در این ویدیو استاد صالح علاء یکی از شعرهایش را به زیبایی برای علاقمندان در سالن اجرا میکند ببینید و لذت ببرید
پانزدهم مهر زادروز سهراب سپهری گرامی باد
01':03''
5893 0
پانزدهم مهر زادروز سهراب سپهری گرامی باد
کانال :
سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمد او در سال ۱۳۳۰ نخستین مجموعهٔ شعر نیمایی خود را به نام مرگ رنگ منتشر کرد سهراب سپهری شاعری است که باید او را یکی از نوابغ در شعر نو دانست کسی که با روحیه لطیفش بسیاری از مبانی اخلاقی و عرفانی را به صورت شعر درآورده و جزو سه شاعر پرطرفدار در سبک شعر نو یا شعر نیمایی است کمتر کسی است که جملاتی مانند خانه دوست کجاست چشم‌ها را باید شست زیر باران باید رفت هرکجا هستم آسمان مال من است را نشنیده باشد اما آنها هم که شنیده‌اند بسیاری احتمالا نمی‌دانند که اینها قسمتی از شعرهای سهراب سپهری است کتاب اشعار سپهری در قالب مجموعه هشت کتاب با فصل‌های مرگ رنگ زندگی خواب‌ها آوار آفتاب آوار آفتاب شرق اندوه صدای پای آب مسافر حجم سبز ما هیچ ما نگاه اطاق آبی جمع آوری شده است همچنین وی به نقاشی هم علاقه داشت که قیمت میلیاردی یکی از نقاشی‌هایش در یک حراجی در کشورمان مدتی قبل خبرساز شد از جمله نمایشگاه‌های نقاشی که سهراب سپهری در آن‌ها حضور داشت می‌توان به موارد زیر اشاره کرد دوسالانهٔ ونیز خرداد ۱۳۳۷ نمایشگاه جشنوارهٔ روایان فرانسه ۱۳۴۷ نمایشگاه گروهی در بریج همپتن آمریکا ۱۳۴۹ اولین نمایشگاه هنری بین‌المللی تهران دی ۱۳۵۳ نمایشگاه هنر معاصر ایران در بازار هنر سوییس خرداد ۱۳۵۵ سهراب سپهری در اردیبهشت ۱۳۵۹ بر اثر بیماری سرطان خون درگذشت
حسین علیزاده: موسیقی ایران را هر جای دنیا نشان دهید، اسلحه‌شان را زمین می‌گذارند
01':18''
2250 0
حسین علیزاده: موسیقی ایران را هر جای دنیا نشان دهید، اسلحه‌شان را زمین می‌گذارند
کانال :
صبا صحبت‌های جذاب حسین علیزاده را تماشا کنید
صوت/ شعر خوانی «استاد شهریار» در محضر  رهبر معظم انقلاب
03':35''
24267 4
صوت/ شعر خوانی «استاد شهریار» در محضر رهبر معظم انقلاب
کانال :
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت زگرد راه برون آ که پیر دست به دیوار به اشک و آه یتیمان دویده بر سر راهت بیا که این رمد چشم عاشقان تو ای شاه نمی رمد مگر از توتیای گرد سپاهت بیا که جز تو سزوار این کلاه و کمر نیست تویی که سود کمربند کهکشان به کلاهت جمال چون تو به چشم و نگاه پاک توان دید به روی چون منی الحق دریغ چشم و نگاهت برو به کنج خراباتت ای ندیم گدایان تو بختت آن نه که راهی بود به خلوت شاهت در انتظار تو می میرم و در این دم آخر دلم خوش است که دیدم به خواب گاه به گاهت اگر به باغ تو گل بر دمید و من به دل خاک اجازتی که سری بر کنم به جای گیاهت تنور سینه ما را ای آسمان به حذر باش که روی ماه سیه می کند به دوده آهت کنون که می دمد از مغرب آفتاب نیابت چه کوههای سلاطین که می شود پر کاهت تویی که پشت و پناه جهادیان خدایی که سرجهاد تویی و خداست پشت و پناهت خدا وبال جوانی نهد به گردن پیری تو شهریار خمیدی به زیر بار گناهت نام شعر در انتظار فرج استاد شهریار
انتقاد های جالب استاد فرشچیان از صدا و سیما
02':19''
9860 1
انتقاد های جالب استاد فرشچیان از صدا و سیما
کانال :
بخش هایی از صحبت های استاد محمود فرشچیان نقاش بزرگ ایرانی را دراین ویدئو درباره انتقدهایش به صدا و سیما ببینید
استاد فرشچیان: پنج قبر دارم/ دوست دارم کنار قبر صائب تبریزی خاک شوم
08':12''
4235 0
استاد فرشچیان: پنج قبر دارم/ دوست دارم کنار قبر صائب تبریزی خاک شوم
کانال :
استاد محمود فرشچیان در جریان بازدید از روند ساخت ضریح جدید حضرت عبدالعظیم ع در گفت‌و‌گوی اختصاصی با خبرنگار فارس گفت پنج قبر دارم اما دوست دارم در اصفهان کنار مقبره صائب تبریزی خاک شوم
چرا مردم دیدن محمود دولت آبادی را دوست دارند؟
00':53''
2856 0
چرا مردم دیدن محمود دولت آبادی را دوست دارند؟
کانال :
مصاحبه‌گر استاد چرا مردم دیدن شما را دوست دارند محمود دولت آبادی چون من استاد نیستم نویسنده مردمم منبع پیج اینستگرام رضا ساکی
با محمود دولت‌آبادی در ۷۷سالگی
30':03''
5577 2
با محمود دولت‌آبادی در ۷۷سالگی
کانال :
ایسنا شب‌ها می‌نویسد می‌گوید شب‌ها انسان خودش هست و خدا موهایش را خودش کوتاه می‌کند و از جوانی که در سلمانی کار می‌کرده ۵۰ سال است دیگر آرایشگاه نرفته رانندگی هم می‌کند البته با یک ماشین قدیمی که بیشتر از آن‌که سوارش شود در مکانیکی است عشق است دیگر و شاید برای خیلی‌ها عجیب باشد که همین را بهانه‌ای می‌داند برای معاشرت با مکانیک‌ها شاید کسی فکرش را نمی‌کرد کودکی که به خاطر فقر از مدرسه رفتن بازماند و به کار پرداخت از کار روی زمین و چوپانی گرفته تا پادویی کفاشی صاف کردن میخ‌های کج و بعد وردستی پدر و برادرها در کارگاه تخت گیوه‌کشی و روزی از مطرح‌ترین نویسنده‌های ایران شود و خالق بلندترین رمان فارسی محمود دولت‌آبادی پس از گذر از فراز و نشیب‌های بسیار حالا به تولد هفتادوهفت‌سالگی رسیده و به همین مناسبت با ایسنا گفت‌وگو کرده در این گفت‌وگو سعی شد بیش‌تر از گوشه‌هایی از زندگی او پرسیده شود که کمتر درباره آن‌ها سخن گفته و احتمالا برای مخاطبان جذاب‌تر است آقای نویسنده در این گفت‌وگو از عشقش به مادر و پدرش زن پشت پنجره با موهای از وسط زلف‌شده و چارقد سفید علاقه‌اش به نظامی‌گری تاثیر مرگ برادر در نویسنده شدنش تاثیر کار در زندگی‌اش نوشتن در شب استفاده از تکنولوژی‌های جدید رانندگی کردن علاقه‌اش به رنگ شیفتگی‌اش نسبت به ون گوگ و آرزوهایش سخن می‌گوید محمود دولت‌آبادی متولد ۱۳۱۹ فرزند فاطمه و عبدالرسول اهل دولت‌آباد سبزوار از بلاد خراسان این یک معرفی کوتاه و جالب است که در ابتدای کلیدر آمده معروف‌ترین اثر شما و بلندترین رمان فارسی جالب از این لحاظ که می‌نویسید پسر فاطمه و عبدالرسول این میزان دلبستگی و قدرشناسی شما از مادر و پدر از کجا می‌آید منظورم مکتوب شدن و تبلور پیدا کردنش است وقتی می‌خواستم خودم را معرفی کنم زمانی بود که آقایی رفته بود به یک خانواده گفته بود من دولت‌آبادی هستم و با این‌ها سفری رفته بود من این را در داروخانه‌ای در شرق تهران فهمیدم که رفته بودم برای برادرزاده‌هایم که یتیم بودند و پدرشان قبلا مرده بود دارو بگیرم وقتی نسخه رفت پهلوی آقایی من را صدا زد گفت شما از خانواده دولت‌آبادی هستید گفتم بله گفت محمود دولت‌آبادی را می‌شناسی گفتم بفهمی نفهمی گفت خیلی آقاست تا گفت خیلی آقاست من فورا متوجه شدم گفتم چطور گفت با خانواده ما رفت و آمد دارد و خواهرهای من عاشقش هستند و ۱۵ روز هم با هم سفر بودیم و خیلی هم خوش گذشت من حیفم آمد این هوشمندی آن جوان را فورا افشا کنم و توی ذوقش بخورد من زندان بودم وقتی او به عنوان دولت‌آبادی می‌آید و این حرف‌ها را می‌زند این داستان به اواخر ۵۵ و اوایل ۵۶ مربوط است که من از زندان آمده بودم بیرون بعد از آن اتفاقا یارتا یاران گفت که بیا عکسی از تو روی کتاب‌هایت بگذاریم گفتم دوست ندارم و معمولا یک عکس از من توی مطبوعات بود آن هم عکسی بود که نقش یک افسر آلمانی را بازی می‌کردم در حادثه در ویشی یک روز صبح آمد من را برد یک عکاسی و آن عکس را که روی اولین دوره کلیدر هست از من گرفت و چاپ کردند عاشق رنج‌ها و عشق‌های پدر و مادرم بودم برای شناخت‌نامه خودم به نظرم رسید که بهتر از آنی که فرزند که هستم اهل کجا هستم نیست این هیچ نشان خاصی ندارد الا این‌که من عاشق رنج‌ها و عشق‌های پدر و مادرم بودم نسبت به فرزندان‌شان از جمله نسبت به خودم مادر من خیلی کم فرصت پیدا کرد که من با او باشم با او زندگی کنم ولی پدرم گاهی این فرصت را به من می‌داد مادرم یکی از چیزهایی که می‌گفت گفت شما سر خاک من نمی‌آیید من می‌دانم و پیشاپیش گله‌مند بود ولی من جلد سیم روزگار سپری‌شده مردم سالخورده یعنی پایان جغد را تمامش را سر خاک مادر و پدرم نوشتم نه ‌که بروم آن‌جا بلکه در ذهنم فضایی که پدید آمد گورستان است و من یا سایه من که سامون است می‌رود و با آن‌ها گفت‌وگو می‌کند خواستم به او گفته باشم که من همیشه به یاد شما هستم و به واقع تصویر آن‌ها یک لحظه از ذهنم دور نشده یعنی انگار که آن‌ها هستند و من بهشان فکر می‌کنم زیرا وقتی هم که بودند بیشتر در ذهن من بودند چون یا کار بودم یا شب دیر می‌رفتم خانه شما فکر کن من در دوره‌ای که ریاضت دوساله را شروع کرده بودم همیشه چهار و نیم صبح هر سه ماه یک بار می‌رسیدم خانه اگر پنج صبح یا چهار صبح می‌رسیدم هر ساعتی می‌رسیدم خانه زنی پشت شیشه پنجره رو به کوچه بود با موهای از وسط زلف‌شده و چارقد سفید آن زن حتما مادر من بود که منتظر بود تا من بروم و بعد او برود بخوابد عشق به مادر و پدر یک حس متفاوت است و این کمترین احساس دینی بود که من به آن‌ها ادا کردم ضمن این‌که یک کتاب روی محور مرگ آن‌ها نوشتم به نام پایان جغد و آن دردناک‌ترین کتابی است که من نوشتم نظامی‌گری را خیلی دوست داشتم شما در سیر کاری‌تان هم حضور روی صحنه تئاتر را تجربه کرده‌اید و هم حضور در سینما را و خب چیزی که ادامه دادید و به آن عنوان شناخته می‌شوید نویسندگی است تجربه شغل‌های متعددی را هم در جوانی دارید کمی از این تجربه‌ها بگویید و تاثیرشان و این‌که اگر نویسندگی را ادامه نمی‌دادید چه کار می‌کردید اولا که من رفتم گروهبان بشوم در مشهد درس بخوانم افسر بشوم باز درس بخوانم و برسم به مراحل بالای نظامی من نظامی‌گری را خیلی دوست داشتم بعد که آن‌جا قبول نشدم خب رفتم دنبال کار قبلی‌ام که آرایشگری بود در آرایشگری من شاگرد اول بودم و همه می‌خواستند که من بروم پهلوی آن‌ها کار کنم ولی من اوستایی داشتم به نام آ تقی که به من می‌گفت داداش من این عهد را نگه داشتم تا وقتی بیایم تهران و بعد از آن به فکر تئاتر افتادم آمدم تئاتر و جست‌وجوی من یک سال طول کشید این‌ور و آن‌ور تا برسم به کلاس آموزش تئاتر آناهیتا که آن‌جا به زحمت من را قبول کردند قبول نمی‌کردند برای این‌که آن‌ها می‌گفتند شما باید دیپلم داشته باشید من‌ هم می‌گفتم آقا حالا دیپلم چه اهمیتی دارد من می‌خواهم بیایم سر کلاس یاد بگیرم یک مهاجه یک‌ساعته با زنده‌یاد آقای اسکویی داشتم تا قبول کرد بروم سر کلاس در آن‌جا هم در پایان ترم در دو رشته شاگرد اول شدم یکی نویسندگی یکی بازیگری درد مرگ برادر و آغاز نوشتن بعد از آن ضمن روندی که داشتم در زندگی مقوله تفکر برایم پیش آمد ذهن من ذهن فلسفی بود خیلی به فلسفه و فکر علاقه داشتم منتها برادر جوان من در ۲۲ سالگی افتاد روی دستم و ظرف کمتر از صد روز - همان‌طور که پزشکش بهم گفته بود - از بین رفت این آسیب عاطفی باعث شد که من بیشتر بروم به سمت ادبیات خیلی آسیب شدیدی بود برادر کوچکم بود منتها چون اهل خانواده بود و مادرم بهش خیلی علاقه‌مند بود تنها پسر و فرزندی که با مادرمان روابط انسانی عمیقی داشت او بود در نتیجه طبق خواست مادرم و روحیه او برایش رفتم خواستگاری با این‌که از من چهار سال کوچک‌تر بود برایش نامزد گرفتم تا وقتی که دکتر بردمش گفت صد روز بیشتر زنده نمی‌ماند من به هر دری زدم و نشد تا این‌که آن آسیب عاطفی اول این‌که سبب شد من باباسبحان را بنویسم و بعد افتادم در مسیر نوشتن و مساله تفکر شد بعد از خلاقیت ادبی هنر را از کار کردن یاد گرفتم نه از تئوری‌ها ولی نکته‌ای که شاید خوب باشد بگویم آن است که کار خیلی چیزها به من یاد داد کار هر نوع کاری که انجام دادم همه کارهایی که انجام دادم به من هنر را یاد داد من هنر را از کار کردن یاد گرفتم نه از تئوری‌های ادبی حتی از نویسندگان بزرگ اگر بخواهم قیاس کنم بین آن‌ها و کار کدام‌شان به من بیشتر چیز یاد دادند کار بوده حتی در ویراستاری ویراستاری اثر باز هم کار به من چیز یاد داده فرض کن اگر روی زمین کار می‌کردم اگر در آرایشگاه کار می‌کردم اگر در صحرا کار می‌کردم اگر در دکان کفاشی در شش‌سالگی کار می‌کردم و همه این‌ها ساختن به من هنر را یاد داد چقدر خوشحال شدم از اخراج این‌که بچه‌های ما می‌روند دنبال نظریات ادبی به گمانم راه را گم کرده‌اند راه یادگیری کار است هر کاری در کارهای موفق یا ناموفق من در کارهایی بسیار ناموفق بودم ولی به هر حال خودش یادگیری بوده است می‌دانی چرا من را از روزنامه کیهان بیرون انداختند من در بخش تجاری کار می‌کردم از بس خسته شده بودم به جای این‌که بنویسم تجار نوشتم تجارین گفتند شما باید بروید بیرون چقدر خوشحال بودم آن لحظه‌ای که آمدم بیرون احساس کردم از گچ آمدم بیرون بنابراین از آن‌جایی هم که ناموفق بودم یاد گرفتم کار آموزنده‌ترین کتاب برای زندگی و هنر من بوده برای روابط من انسان‌شناسی من آدم‌ها را در کار شناختم و اگر نویسنده نمی‌شدید بعد از این‌که نشد افسر بشوم و بعد در تئاتر به نقطه‌ای رسیدم که حس کردم تئاتر ما این بار را ندارد که من باهاش کار کنم افتادم توی ادبیات ادبیات را داشتم آن را تقویت کردم باید متفکر می‌شدم یادم هست یک وقت ذهنم شروع کرده بود به باریدن خود انسان متوجه است ولی ضربه‌ای که از لحاظ عاطفی به من خورد فکر کردم ادبیات و فقط ادبیات می‌تواند جواب بدهد شاید به نظر بعضی‌ها باورپذیر نباشد احساس نوستالژی در خلق اثری مثل کلیدر نقش بسیار موثری داشت من در تهران ناگهان احساس کردم من خانواده را آوردم تهران ولی تهران دارد همه را از من می‌گیرد و گرفت و این حس نوستالژیک خیلی در من بود وقتی که رفتم به سمت کاری که حدود ۲۰ سالی بهش فکر کرده بودم شاید هم کمتر یا بیشتر ۵۰ سال است سلمانی نرفته‌ام حالا که درباره کارهای‌تان گفتید و به کار در سلمانی اشاره کردید یک چیزی که ممکن است برای خیلی‌ها جالب باشد این است که شما موهای‌تان را خودتان کوتاه می‌کنید و آرایشگاه یا سلمانی نمی‌روید خیلی وقت است وقتی در آرایشگاه کار می‌کردم یک لحظه فکر کردم ببینم می‌توانم سر خودم را اصلاح کنم شروع کردم دیدم می‌توانم در آرایشگاه آینه پشت سر هم وجود دارد ولی در خانه دیگر با دستم این کار را می‌کنم دستم مثل چشم کار می‌کند با دست لمس می‌کنم و قسمت‌های زائد را می‌فهمم الان دیگر ۵۰ سالی می‌شود البته متاسفانه چون سلمانی رفتن خیلی خوب است محل معاشرت است ولی این باعث شده که من دیگر سلمانی نروم شما انسان شب‌بیداری هستید چه شد که شب را برای نوشتن و برای آن تفکرات انتخاب کردید و از کی از ابتدا برای این‌که من همیشه روزها کار می‌کردم و طبعا شب بایستی می‌نوشتم دیگر این‌که فضیلت شب این است که انسان خودش هست و خدا و هیچ‌کس دیگری جز شما نیست و صفحه سفید کاغذ و احساس آزادی تمام به همین جهت بعضی وقت‌ها در کلیدر وقتی سه – چهار صبح بخشی را به پایان می‌رساندم شروع می‌کردم به سماع در خلوت خودم و با خودم برای این‌که حس خوبی داشتم از این‌که خلاقیت به یک جایی رسیده و این تنهایی خیلی عالی بوده شب خیلی خوب است بعدا که با مولوی بیشتر آشنا شدم متوجه شدم که او هم شب را خوب می‌شناخته فقط این‌که آن ایام انقدر صدا در خیابان‌ها نبود و من غالبا در زیرزمین‌ها زندگی می‌کردم خیلی هم دوست می‌داشتم خانه‌هایی که پله می‌خورد می‌آید پایین آن‌جا سکوت بیشتر است جالب است که بعد از نوشتن کلنل - کتابی که دو سال تمام می‌نوشتم - کتاب را دادم همسرم آذر خواند گفت خیلی عجیب است این را کی نوشتی گفتم شب بعد از این‌که همه شما به خواب می‌رفتید آن ایام در خیابان وزرا در یک آپارتمان کوچک طبقه سوم زندگی می‌کردیم گفتم شب وقتی همه خوابند چطور ممکن است به تکنولوژی‌های جدید بی‌اعتنا باشم شما جزو نویسنده‌هایی هستید که تقریبا زود موبایل دست‌تان گرفتید و با ای‌میل کار می‌کنید با این تکنولوژی‌های مدرن بیگانه نبوده‌اید البته وارد فضای مجازی نشدید تا این اواخر که به مقاومت‌تان دست‌کم درباره تلگرام پایان دادید و آن‌جا یک حضور شخصی دارید چه چیزی باعث می‌شود برخلاف خیلی از هم‌نسلان‌تان بسته عمل نکنید و پذیرای این مسائل باشید من همیشه نوابغ را ستایش کرده‌ام چه در گذشته چه در زمان حال نبوغ ستودنی است و این سیستم‌های جدید نشانه بلوغ و نبوغ مغز بشر است چطور ممکن است من بی‌اعتنا بمانم و فکر کنم چون من نمی‌توانم بفهمم‌شان پس حداقلش را هم استفاده نکنم من درباره این چیزها تعصب ندارم می‌گویم معجزه ذهن بشر حیرت می‌کنم هنوز وقتی سوار طیاره می‌شوم و بعد از چهار ساعت در یک منزل دیگر هستم می‌گویم معجزه است مگر نیست واقعا ما برای این‌که از ده دولت‌آباد بیاییم سبزوار شش هفت کیلومتر بود از صبح راه می‌افتادیم دو ساعت و نیم تو راه دنبال آن چهارپا می‌آمدیم و بعد دوباره دو ساعت و نیم برمی‌گشتیم مثلا الان من می‌خواهم به قوم و خویشم در سبزوار – که البته الان دیگر ندارم – بگویم حالم بد نیست از طریق این می‌گویم مارکس یک حرف درخشان می‌زند به‌رغم این‌که الان مهدورالدم اعلام شده می‌گوید تاریخ خارج از اراده من و شما حرکت می‌کند و این تکنولوژی یک بخش از تاریخ علم و فناوری بشر است پس من که آن عبارت در ذهنم مانده چطور می‌توانم به آن‌چه خارج از اراده من و شما انجام می‌گیرد بگویم نه چون من دوست ندارم گاهی هم اشتباه می‌کنم می‌خواهم بزنمش زمین ولی در لحظه می‌گویم تو نسبت به این موضوع نادانی آن‌که اشکالی ندارد شما رانندگی هم می‌کنید و یک ماشین قدیمی هم دارید نکته جالبش این است که بیشتر از آن‌که سوارش شوید در مکانیکی است عشق است دیگر در داستانی که دارم سفر علی عاشق دوچرخه‌اش هست هر وقت این سوال از من می‌شود یاد علی می‌افتم و دوچرخه‌اش دیگر از آن من رانندگی را دوست دارم برای این‌که اوایل دوست داشتم اسب‌سواری کنم خب امکانش نبود بعضی‌ها فکر می‌کنند با توجه به اسب‌هایی که در کلیدر وجود دارد من یک اسب‌شناسم در حالی‌که این‌طور نیست من یک بار سوار اسب شدم و چون جراحی پهلو کرده بودم دایی من که جنگلبان بود گفت چیه گفتم هیچی گفت بیا پایین جواب بابای کولی تو را نمی‌توانم بدهم من را پیاده کرد اسب‌سواری من همین بود که آن هم زیاد اسب نبود بیشتر قاطر بود حالا رانندگی را دوست دارم با این ماشین دوست دارم با بیوک داماد ما می‌گفت یک ماشین جدید بخر هی می‌روی مکانیکی گفتم نمی‌دانی وقتی آدم می‌رود با مکانیک‌ها صحبت می‌کند چه حظی می‌برد برای این‌که بالاخره دو تا فحش به هم می‌دهند چهار تا متلک می‌گویند تو گاراژ هست فضای زندگی هست ولی به واقع من سه برابر قیمت این ماشین خرجش کرده‌ام ولی خب چه کنم که مکانیک‌های ما هم بی‌معرفت شده‌اند ماشین‌های جدید را هم معدودی را سوار شده‌ام ولی نتوانستم یکی از چیزهایی هم که سال‌هاست همراه شماست تسبیح است معمولا آبی هم هست من رنگ را خیلی دوست دارم دو تا از رنگ‌هایی که خیلی دوست دارم یکی آبی است یکی نارنجی متمایل به تیره یا روشن فرقی نمی‌کند به این موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم یکی رنگ زمین است یکی رنگ آسمان یعنی اولین رنگ‌هایی که من چشم باز کردم و دیدم کویر است و آسمان کویر به این ترتیب این دوتا رنگ همیشه با من هست ضمن این‌که آشنایی با آن نابغه‌ای که من خیلی دوستش می‌دارم ون گوگ در تشدید این امر خیلی موثر بوده در بین نقاش‌ها فکر می‌کنم بتوانم بگویم ون گوگ را از همه بیشتر دوست دارم و در تمام مدت عمرم همیشه تصویری از ون گوگ جلو من بوده بیش از هنرمندان ادبیات که به هر حال شیفته هستم مثل کافکا داستایوفسکی و کامو ون گوگ همیشه بوده از وقتی با پدر و مادرم زندگی می‌کردم این بوده با من یا دکتر گاشه بوده ازش یا تصویر خودش بوده شما درباره مرگ ون گوگ به چه نتیجه‌ای رسیدید فکر می‌کنم این آدم‌ها به طور کلی عمر زیادی ندارند در جست‌وجوی مرگش نبودم هرگز نامه‌هایش را خوانده‌ام آثاری را که درباره‌اش نوشته شده خوانده‌ام در هلند نمایشگاهش را دیده‌ام بارها آلبومش را ورق زده‌ام و همیشه به آن شکفتگی فکر کرده‌ام به آن درخشندگی ناگهانی خودش عین امپرسیونیزم است خود زندگی ون گوگ یک درخشش ناگهانی است و من دیگر کنجکاو نشدم که ببینم پایانش چطور بوده فرقی نمی‌کند شاملو حرف جالبی می‌زند ازش یادی بکنم برای این‌که مردادماه درگذشت شاملو به من گفت زندگی ما یک اتفاق است و مرگ ما یک قطعیت آن‌چه در ون گوگ مهم است آن اتفاقی است که افتاده آن قطعیت دیگر قطعیت است در یک دوره خیلی کوتاه تعداد بسیار عجیبی کار خلق می‌کند این فوران است دیگر همان‌چه که در هنر من همیشه مهم می‌دانم فوران مثل آتشفشان این فوران برای شما کی اتفاق افتاد من به خودم اجازه نمی‌دهم همچین تعبیری درباره خودم به کار ببرم برای این‌که من مثل دهقان کار کرده‌ام و دهقان زمین را نرم نرم بار می‌آورد در یک جاهایی این محصول خیلی درخشان به نظر می‌آید که آن را هم بیننده می‌بیند و کسی که مصرف می کند آن لحظاتی که سماع می‌کردم بعد از کار مثلا گفتید در دوره کلیدر در مورد کلیدر یا دچار مرگ می‌شدم در روزگار سپری‌شده یا دچار فرسایش مرگبار می‌شدم در آثار دیگر مثل سلوک یا دچار خرسندی از پیروزی بر کار می‌شدم مثل جای خالی سلوچ و حالا سال ۱۳۹۶ و تولد ۷۷ سالگی درباره این ۷۷ جایی چیزی نوشته‌اید آرزوی‌تان برای تولد امسال چیست یک آرزوی شخصی و یک آرزوی جمعی اولا از این دو تا هفت کنار هم خیلی خوشم می‌آید به دو علت سال پیش نخواستم تولد برگزار شود یکی مرگ کیارستمی بود یکی هم این‌که ۷۶ چیز جالبی نیست ۷۷ خیلی زیباست آن‌که می‌گویی من یاد کردم قلاب دو هفت است در یکی از آثارم هست عبور کردن از آن قلاب دو هفت و رسیدن به آشتی بین دو هفت برای من حالت نمادین و جالبی دارد خیلی خوشحالم که این دو تا هفت کنار هم قرار گرفته زیباست با آرزوهای اجتماعی کار کرده‌ام آرزوی من توامان است بین آرزوهای کلی و شخصی لازم نیست بگویم که من با آرزوهای اجتماعی کار کرده‌ام همیشه و هر وقت نتوانستم کار کنم بدانید که انگیزه اجتماعی در من کم شده در مورد این کتاب بنی‌آدم انگیزه اجتماعی من کم شد یعنی عشق من نسبت به بسیاری چیزها و این کتاب بسیار تیره درآمد روزگار سپری‌شده هم تیره است ولی در آن‌جا یک عشق قربانی‌شده وجود دارد عشق‌های قربانی‌شده وجود دارند که برایم خیلی عزیزند آرزوهای محمود دولت‌آبادی آرزوهای شخصی من همیشه توامان هستند با آرزوهای جمعی صلح هست قانون هست حقوق انسان هست حقوق فردی و اجتماعی انسان و سرجمع همه این‌ها استقلال و تمامیت ارضی اقلا هیچی که نداریم این را داشته باشیم برای این‌که این یکی اگر مخدوش بشود واقعا من سکته می‌کنم آدم کجا رفت آرزوی شخصی من هم این است که مردم خودشان را به جا بیاورند انقدر دوپولی نباید باشیم آدم‌ها خیلی با نسبت حسابی که در بانک دارند سنجیده می‌شوند این حال من را به هم می‌زند سوال اصلی من این است آدم کجا رفت دی شیخ گرد شهر همی گشت با چراغ کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست گفتا که یافت می‌نشود گشته‌ایم ما گفت آن‌که یافت می‌نشود آنم آرزوست متشکرم سپاسگزارم تولدتان مبارک امیدوارم نشستن این دو هفت کنار هم سال بسیار خوب و خوش و پرخیر و برکتی را برای شما رقم بزند
زندگی عجیب هنرمند معروف، باب راس
11':10''
51741 4
زندگی عجیب هنرمند معروف، باب راس
کانال :
رابرت نورمن راس یا باب راس متولد 29 اکتبر 1942 می باشد او نقاش آمریکایی معلم هنر و مجری تلویزیون بود او بیشتر به عنوان سازنده و مجری برنامه لذت نقاشی که برای بیش از 10 سال از شبکه پی‌ بی‌ اس در ایالات متحده و کانادا پخش شد شناخته می‌ شود او 4 ژوئیه 1995 بر اثر سرطان در سن 52 سالگی در فلوریدا درگذشت یکی از برنامه های معروف او ” لذت نقاشی ” بود که دوازده سال از شبکه های آمریکایی پخش میشد او در اورلاندو فلوریدا در آمریکا بدنیا آمد او ده سال در نیروی هوایی آمریکا خدمت میکرد در این ویدیو به زندگی این هنرمند و چگونگی ستاره شدنش اشاره شده است
شاعری که اختر چرخ ادب شعر فارسی نام گرفته است
02':52''
10874 4
شاعری که اختر چرخ ادب شعر فارسی نام گرفته است
کانال :
باشگاه خبرنگاران پروین اعتصامی به مدد پدر ادیب خود از کودکی با اشعار سعدی و حافظ مأنوس شد و اولین شعرهایش را در هفت سالگی سرود