دل نی ناله ها دارد از آن روز از آن روز است نی را ناله پر سوز چه رفت آن روز در اندیشه ی نی که اینسان شد پریشان بیشه ی نی؟ سری سرمست شور و بی قراری چو مجنون در هوای نی سواری پر از عشق نیستان سینه ی او غم غربت، غم دیرینه ی او غم نی بند بند پیکر اوست هوای آن نیستان در سر اوست دلش را با غریبی، آشنایی است به هم اعضای او وصل از جدایی است سرش بر نی، تنش در قعر گودال ادب را گه الف گردید، گه دال ره نی پیچ و خم بسیار دارد نوایش زیر و بم بسیار دارد سری بر نیزه ای منزل به منزل به همراهش هزاران کاروان دل چگونه پا ز گل بر دارد اشتر که با خود باری از سر دارد اشتر؟ گران باری به محمل بود بر نی نه از سر، باری از دل بود بر نی چو از جان پیش پای عشق سر داد سرش بر نی، نوای عشق سر داد به روی نیزه و شیرین زبانی! عجب نبود ز نی شکر فشانی اگر نی پرده ای دیگر بخواند نیستان را به آتش میکشاند سزد گر چشم ها در خون نشیند چو دریا را به روی نیزه بیند شگفتا بی سر و سامانی عشق! به روی نیزه سرگردانی عشق! ز دست عشق عالم در هیاهوست تمام فتنه ها زیر سر اوست قیصر امین پور