«یک لحظه چشمم افتاد توی آینه. علی آقا داشت نگاهم می کرد. خجالت کشیدم. زود نگاهم را دزدیدم و سرم را پایین انداختم. این اولین باری بود که علی آقا درست و حسابی مرا می دید». این جملات، روایت نخستین لحظه های زندگی مشترک زهرا پناهی روا و علی چیت سازیان است. دختر هفده ساله ای که در آغاز جوانی است و هیچ گاه تصور نمی کند که سال ها بعد روایت زندگی چند ماهه اش با فرمانده ی اطلاعات و عملیات لشگر انصارالحسین علیه السلام