مردی به اسم برات باخرش برای مردم بارمی بره یه روزمیره پیش مردی به اسم خواجه فرزان تا باراشو ببره که تمام باراش میفته توآب که خواجه ازبرات خسارت باراشو میخواد برات که پول نداره خرشوگرومیذاره پیش خواجه.خره ازبس بی تابی واذیت میکنه خواجه هم طلبشومی بخشه هم خروبه برات پس میده.