خیک اشکم گو بدر از موج آب گر بمیرم هست مرگم مستطاب گر بریزد خونم آن روح الامین جرعه جرعه خون خورم همچون زمین چون زمین وچون جنین خون‌خواره‌ام ای جنان ... تا که عاشق گشته‌ام این کاره‌ام مردم از حیوانی و آدم شدم پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم مرگ او آبست و او جویای آب می‌خورد والله اعلم بالصواب مولانا