آه که آن صدر سرا می‌ندهد بار مرا می‌نکند محرم جان محرم اسرار مرا نغزی و خوبی و فرش آتش تیز نظرش پرسش همچون شکرش کرد گرفتار مرا گفت مرا مهر تو کو رنگ تو کو فر تو کو رنگ کجا ماند و بو ساعت دیدار مرا غرقه جوی کرمم بنده آن صبحدمم کان گل خوش بوی کشد جانب گلزار مرا هر که به جوبار بود جامه بر او بار بود چند زیانست و گران خرقه و دستار مرا ملکت و اسباب کز این ماه رخان شکرین هست به معنی چو بود یار وفادار مرا دستگه و پیشه تو را دانش و اندیشه تو را شیر تو را بیشه تو را آهوی تاتار مرا نیست کند هست کند بی‌دل و بی‌دست کند باده دهد مست کند ساقی خمار مرا ای دل قلاش مکن فتنه و پرخاش مکن شهره مکن فاش مکن بر سر بازار مرا گر شکند پند مرا زفت کند بند مرا بر طمع ساختن یار خریدار مرا بیش مزن دم ز دوی دو دو مگو چون ثنوی اصل سبب را بطلب بس شد از آثار مرا از مولانا