گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود گاهی بساط عیش خودش جور میشود گاهی دگر تهیه بدستور میشود گه جور میشود خود آن بی مقدمه گه با دو صد مقدمه ناجور میشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود گاهی برای خنده دلم تنگ میشود گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود گاهی تمام آبی این آسمان ما یکباره تیره گشته و بی رنگ میشود گاهی نفس به تیزی شمشیر میشود از هرچه زندگیست دلت سیر میشود گویی به خواب بود جوانی مان گذشت گاهی چه زود فرصتمان دیر میشود کاری ندارم کجایی چه میکنی بی عشق سر مکن که دلت پیر میشود قیصر امین پور
0 seconds of 0 secondsVolume 90%
Press shift question mark to access a list of keyboard shortcuts
میانبرهای صفحه کلید
پخش/توقفSPACE
افزایش صدا↑
کاهش صدا↓
پرش به جلو→
پرش به عقب←
زیرنویس روشن/خاموشc
تمام صفحه/خروج از حالت تمام صفحهf
بی صدا/با صداm
پرش %0-9
این شعر از قیصر امین پور نیست ازایشونه. اصلش هم اینه
پاسخگاهی گمان نمیکنی امّا نمی شود
گاهی شبِ سیاهِ تو فردا نمی شود
گاهی هدف ز ساحتِ ما دور می شود
گاهی بدونِ رنج، خودش جور می شود
گاهی هوای پنجره ها خوب می شود
گاهی سکوتِ آینه آشوب می شود
گاهی تلاش می کنی امّا نمی شود
گاهی دری به سمت خدا وا نمی شود
گاهی ولی به راحتی ِ آپ می شود
پژواکِ آب، نقره ی مهتاب می شود
گاهی تمامِ آینه ها سنگ می شود
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
گاهی اگرچه فرصت ِ تو دیر می شود
امّا بدونِ عشق، دلت پیر می شود
سعیده حنفی