آن گاه (ابراهیم تدبیری اندیشید و) به ستارگان آسمان نگاهی کرد. (۸۸)و با قومش گفت که من بیمارم (و نتوانم به جشن عید بتان آیم). (۸۹)قوم از او دست کشیده برگشتند (و از بتخانه در پی نشاط عید به باغ و صحرا شتافتند). (۹۰)ابراهیم (که بتخانه را خلوت یافت) قصد بت‌های آنان کرد و گفت: آیا شما غذا نمی‏خورید؟ (۹۱)چرا سخن نمی‏گویید؟ (شما چه خدایان بی‏اثر باطلی هستید!) (۹۲)و محکم (با تبر) بر بتان زد (و جز بت بزرگ همه را درهم شکست). (۹۳)قوم (آگه شدند و) با شتاب (از پی انتقام) به سوی او آمدند. (۹۴)ابراهیم گفت: آیا رواست که شما چیزی به دست خود بتراشید و آن را پرستش کنید؟ (۹۵)در صورتی که شما و آن‌چه (از بتان) می‏سازید همه را خدا آفریده. (۹۶)(قوم حجت و برهانش نشنیدند و) گفتند: باید بر او آتشخانه‌ای بسازید و او را در آتش افکنید. (۹۷)نمرودیان قصد مکر و ستمش کردند ما هم آنان را خوار و نابود ساختیم (و آتش را بر او گلستان کردیم). (۹۸)