مادربزرگ دلش میخواد کتابهای خوب بخونه...غصه میخورد، دلش میسوخت، وقتی میدید نمیتونه...مادربزرگ سواد نداشت دلش میخواست یاد بگیره...دلش میخواست بره کلاس اما میگفت: خیلی دیره...
مادربزرگ دلش میخواد کتابهای خوب بخونه...غصه میخورد، دلش میسوخت، وقتی میدید نمیتونه...مادربزرگ سواد نداشت دلش میخواست یاد بگیره...دلش میخواست بره کلاس اما میگفت: خیلی دیره...