روزی از روزها پیرمردی در بازارچه در حال بار زدن به الاغش بود که صدای بلندی رو شنید که می گفت سریعتر بارت رو جمع کن مگه نمی بینی من دارم رد می شم بله اون قلدر خان بود که به همه زور می گفت و......