من از همیشه بیزارم؛ از بغض دردناک چشمانم؛ به سوت و کوری راه؛ و از ماندن در این سراچه بی تو و جاده؛ به چه حسی مشوش است و به چه انتظاری دچار؛ که اگر به خواب نمی دید؛ غبار گذشتن مرکب ات را؛ راهی سراب نا امیدی می شد ....