برادران که از مجموع این جریانها، سخت ناراحت شده بودند، از یک سو وجدانشان به خاطر داستان یوسف معذب بود، و از سوى دیگر به خاطر بن یامین خود را درآستانه امتحان جدیدى مى دیدند، و از سوى سوم نگرانى مضاعف پدر بر آنها، سخت و سنگین بود، با ناراحتى و بى حوصلگى، به پدر «گفتند: به خدا سوگند تو آنقدر یاد یوسف مى کنى تا در آستانه مرگ قرار گیرى یا هلاک گردى» (قالُوا تَاللهِ تَفْتَؤُا تَذْکُرُ یُوسُفَ حَتّى تَکُونَ حَرَضًا اَوْ تَکُونَ مِنَ الْهالِکینَ).