پینگو خیلی بازیگوش شده و تکالیفش رو هم درست انجام نمی ده دوستش میاد دنبالش برای بازی پینگو هم با خواهش و التماس از پدرش اجازه می گیره که بره بازی هما در طی بازی اتفاقی می فته که اونا از یه غار سر درمیارن و خیلی می ترسن و گریه می کنن......