تانک های دشمن به روستا حمله کرده بودند و علی با پدرش در حال شخم زدن زمین بودند که یکی از دوستاش اومد دنبالش و پدرش رو به جبهه برد و یک نامه برای اون گذاشته بود علی تصمیم گرفت به جبهه بره....