مردی در راه می رفت که دزد به او حمله کرد و کیسه ی پول او را از وی دزدید مرد به نزد دکان دوستش رفت و ماجرا را گفت دوستش کیسه ای گندم به او قرض داد تا برای خانواده اش ببرد شب کیسه را گشود و در آن مورچه ای را دید تصمیم گرفت مورچه را به خانه اش بازگرداند اما از طرفی باران گرفته بود اما......