یه بازرگانی بود یک طوطی داشت که خیلی اون رو دوست می داشت، بازرگان میرفت اون ور آب جنس ارزون می خرید و این ور آب گرون میفروخت، یک روز که بازرگان می خواست بره سفر رفت پیش طوطی و گفت .....