«دیدار شمس و مولانا» که شاهکاری از «همایون شجریان» و «محمد معتمدی» است را در ادامه خواهید شنید. متن آن هم در زیر آمده است. لذت ببرید. شمس: هر زمان (نفس) نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیست مصطفی فرمود دنیا ساعتیست «مثنوی معنوی، دفتر یکم، بخش ۶۲، ابیات ۳۸ و ۳۶» شمس: آزمودم مرگ من در زندگیست چون رهی (رهم) زین زندگی پایندگیست «مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۸۴، بیت ۹» مولانا: کیستی تو؟ شمس: کیستی تو؟ مولانا: قطرهای از بادههای آسمان «مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۲۵، بیت ۲۷، مصرع اول» شمس: این جهان زندان و ما زندانیان حفره کن زندان و خود را وارهان «مثنوی معنوی، دفتر یکم، بخش ۵۰، بیت ۱۲» مولانا: کیستی تو؟ شمس: آدمی مخفیست در زیر زبان این زبان پرده است بر درگاه جان «مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۲۱، بیت ۳» مولانا: کیستی تو؟ شمس: تیر پرّان بین و ناپیدا کمان جانها پیدا و پنهان جانِ جان «مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش ۲۶، بیت ۷۸» مولانا: کیستی تو؟ شمس: ره نمایم همرهت باشم رفیق من قلاووزم در این راه دقیق «مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۷، بیت ۲۹» مولانا: کیستی تو؟ همدلی کن ای رفیق! شمس: در عشق سلیمانی من همدم مرغانم هم عشق پری دارم، هم مرد پریخوانم هر کس که پریخوتر در شیشه کنم زودتر برخوانمُ افسونش حراقه بجنبانم ... / هم ناطق و خاموشم، هم لوح خموشانم هم خونم و هم شیرم، هم طفلم و هم پیرم / ... «دیوان شمس، غزل شمارهی ۱۴۶۶، ابیات اول، دوم و سوم (مصرع دوم) + مصرع اول بیت ۹» مولانا: کیستم من؟ کیستم من؟ چیستم من؟ شمس: تا نگردی پاکدل چون جبرئیل گرچه گنجی در نگنجی در جهان «دیوان شمس، غزل شمارهی ۲۰۲۲، بیت ۸» شمس: رخت بربند و برس در کاروان «دیوان شمس، غزل شمارهی ۲۰۲۱، بیت اول، مصرع دوم» شمس: آدمی چون کشتی است و بادبان تا کی آرَد باد را آن بادران؟ «مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۸، بیت ۲۰» مولانا: هیچ نندیشم بهجز دلخواه تو «مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۲۹، بیت ۴، مصرع دوم» مولانا: شکر ایزد را که دیدم روی تو یافتم ناگه رهی من سوی تو چشم گریانم ز گریه کُند بود یافت نور از نرگس جادوی تو بس بگفتم کو وصال و کو نجاح برد این کوکو مرا در کوی تو جستوجویی در دلم انداختی تا ز جستوجو روم در جوی تو خاک را هایی و هویی کی بُدی؟ گر نبودی جذب های و هوی تو «دیوان شمس، غزل شمارهی ۲۲۲۵، ابیات ۱، ۲، ۳، ۸ و ۹» شمس: مخزن إنّا فتحنا برگشا سرّ جان مصطفی را بازگو مستجاب آمد دعای عاشقان ای دعاگو آن دعا را بازگو «دیوان شمس، غزل شمارهی ۲۲۲۷، ابیات ۵ و ۶» مولانا: چون دهانم خورد از حلوای او چشمروشن گشتم و بینای او پا نهم گستاخ چون خانه روم پا نلرزانم نه کورانه روم «مثنوی معنوی، دفتر سوم، بخش ۱۹۷، ابیات ۴۰ و ۴۱»