زینب از سوز جگر رو به سوی شاه نجف کرد و بگفت / ای پدر از بهر چه امداد، عیالت ننمایی که شدیم خوار / همه در دست خصمان گشته گرفتار بیا ای شه ابرار ببین ساجد بیمار / بشد آل علی زار مرا بیش مکن خوار / سر از خاک برون آر و بکِش تیغ و بکُش لشکر خون خواه ...