هوا گرم بود توی جبهه ها، انقدر گرم که اسلحه ها می شد یک تکه آهن گداخته و نمی شد گرفت توی دست؛ هوا گرم بود؛ خاک سنگر داغ بود و لب ها از گرما و تشنگی ترک می خورد؛ هوا گرم بود و اونی که سقا بود و آب می رسوند به لب های خشکیده، یک قهرمان بود ...