بیچاره قلی خیلی بد شانس بود، لب دریا که می رفت دریا خشک می شد، یه روز تصمیم می گیره هر جوری شده شانسشو پیدا کنه و آخرش هم پیدا می کنه اما نه شانسو بلکه...