بیان معنوی/ استاد پناهیان: قدیمیها یک لطیفهای-البته از این حکایتها نه لطیفه به معنای جوک- میگفتند که یک کسی از خدا دهتا گله خواست و خدا به او داد، دهتا خانه خواست و خدا به او داد، دهتا باغ خواست و خدا به او داد، یا مثلاً ده جین بچه خواست و خدا به او داد، هر چه خواست خدا به او داد. بعد یک روز، مشتیوار برگشت و گفت: «خدایا! هر کسی از تو کم بخواهد، چشمهایش را در بیاور و بینداز جلوی پایش!» یکدفعهای چشمهای خودش در آمد و افتاد جلوی پایش. یعنی «تو فکر نکن از من زیاد خواستهای، من که هنوز چیز زیادی به تو ندادهام، من که هنوز کاری نکردهام! [خدا هرچه به ما بدهد] چیزی از خزینهاش کم نمیشود.