بابا برای من آورد یک کتاب...گفتم بخوان ولی او گفت وقت خواب...تا شب هزار بار آن را ورق زدم..ای کاش ساده بود...می خواندمش خودم....آخر به سر رسید این انتطار من...شب آمد و نشست بابا کنار من....