روزی روزگاری توی شکرستون پیرزن با صفایی بود به اسم ننه قمر . در همین حین مردی از فرنگستون اومده تا مقداری اشیا با ارزش به عنوان سوغاتی یا بهتره بگیم عتیقه به دست بیاره . صمد آقا هم که فکر کسب و کار خودشه مقداری اجناس به درد نخور به عنوان اشیا با ارزش به اون می فروشه .