ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم به تو یعنی به همان منظر دور به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم به تبسّم به تکلّم به دل آرامی تو به صبوری به خموشی به شکیبایی تو □□□ شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی افکار من است یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است □□□ یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی‌اش می شود یک شبه پی برد به دلدادگی‌‌اش یک نفر سبز چنان سبز که از سرسبزی‌اش می‌شود پل زد از عرش خدا تا دلِ خویش شبحی چند شب است آفت جانم شده است اول اسم کسی ورد زبانم شده است در من انگار کسی در پی افکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است □□□ ای بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟ اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟ □□□ حتم دارم که تو یی آن شبح آینه پوش عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش! آری آن سایه که هر شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود دیگر از پشت دل آینه پیدا شده است وه تماشاگر این خیل تماشا شده است آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من! آن شبح پاک شبانگاه تویی بهروز یاسمی با صدای رضا پیربادیان