موش خرد زیرکی در خانه شدخانه از دیدار او ویرانه شداز در و دیوار پایین می پریداز شکافی در شکافی می جهیدمی جهید این سو و آن سو می نمودرخ رخی می کرد و درزی می گشودمست باده، بس که جولان داده بودفضله اش هر گوشه ای افتاده بودموش می شد پشت تاج تخت خوابما به دنبالش میان، رختخوابموش بود و موشی اش بسیار بودگاه پنهان می شد و بیدار بودبرده بود از سر خور و خواب همهاصل مطلب... جنگ اعصاب همهدر بن هر کیسه در کنکاش بودچند روزی اینچنین عیاش بودتا که این مشکل گشودم با سریگفت فورا چسب موشی می خریچسب را بر روی سطحی می زنیطعمه ای در آن وسط می افکنیدر هوای طعمه موش آید به پیشچسب بر پا می زند با دست خویشاین بگفت و من بدان عامل شدمدام کشته در پی حاصل شدمموش دید از دور مهمانی شدهخان رحمت بر وی ارزانی شدهبه پیش خود گفت که ای موش دلیرخانه ات آباد، دامانت پنیرگربه ی تو پیش حجله کشته استرای صاحب خانه ام برگشته استشیوه ی هم زیستی را برگزیدبل عجب ها از بشر... باید پریدجست و خورد و آن شکم را سیر کردرفت تا خیزی بگیرد، گیر کردناگهان آن بخت را برگشته دیدچسب ها در دست و پا آغشته دیدزجه میزد چسب ها را وا کنیداین تن آلوده