اول صبحی ماشین مستربین خراب شده و مجبور شده با اتوبوس بره سرکار اما سر ایستگاه یه آقایی ایستاده که یهو حمله ی قلبی بهش دست می ده و مستربین می خواد نجاتش بده ....