داستان «هیچ روزی» بر اساس داستان «گاو» مثنوی معنوی است که «مولانا جلالالدین محمد بلخی» آن را به زیبایی سروده است. در این داستان یک گاو لاغر هرروز صبح از خواب بیدار میشود و وقتی همهجا را سبز و خرم میبیند شروع به چریدن میکند و تا آنجایی که میتواند میچرد و علفها را میخورد و به یک گاو فربه و چاق تبدیل میشود اما با فرا رسیدن شب و زمان تاریکی، دیگر چشمش علفهای تازه را نمیبیند. او از غصۀ اینکه تمام علفها از بین رفتهاند و دچار خشکسالی شدهاند آنقدر حرص میخورد تا حسابی لاغر میشود و خوابش میبرد و این داستان تکرار میشود و هیچ روزی این گاو از کارش عبرت نمیگیرد...