در شبی که باران به شدت می بارید چشم های یتیمان به در بود و با خود میگفتند که آیا آن مرد امشب در این باران خواهد آمد یا نه؟ولی ان مرد ناشناس کیست که شب ها شکم گرسنه ی یتیمان را سیر می کند؟......