(قسمت بیست و دوم)نل کم کم توان خودشو رو از دست داده و خیلی خسته شده در دهکده هتلی برای توفق نل و پدر بزرگش وجود نداره با جوان چوپانی برخورد می کنند که آنها رو به خانه ی خود می برد برای اینکه نل حالش بهتر شود مجبور می شوند چند روزی را در آنجا بمانند ودر این چند روز پدربزرگ رفت و آمد های مشکوکی دارد ...اما جریان چیست؟ خودتون بهتره ببینید....